نوشته شده توسط : RRHH


 

 

 

هر زمان که عشق به شما اشارتی کرد
در پی او بشتابید
هر چند راه او سخت و نا هموار باشد
هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت
خود را به او بسپارید
هر چند تیغ های پنهان در بال و پرش ممکن است شما را
مجروح کند
و هر زمان عشق با شما سخن گوید
او را باور کنید
هر چند دعوت او رویاهای شما را چون بلاد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند
زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می نهد به صلیب نیز
می کشد
و چنانکه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هرس خواهد کرد
عشق با شما چنین رفتارها می کند

 

 


آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید

 

آرزو کنید
که زخم خورده ی فهم خود از عشق باشید

(جبران خلیل جبران)

تا به اسرار قلب خود
معرفت یابید
و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزیی از آن شوید



:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 142
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 30 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : RRHH

 

 

 

نمي دانم از عشق بنويسم يا از احساسات؟

 

از زندگي بنويسم يا اجبار؟

 

از مرگ يا تقدير؟

 

از سرنوشت يا اينده ؟

 

اينده اي كه معلوم نيست

 

اينده اي كه هيچ برنامه ي ملموسي برايش نيست

 

اري اين اينده است اينده اي مبهم

 

ايا مي داني

 

مي داني كه تقدير چه سر نوشتي را برايت رقم خواهد زد؟

 

من نيز نمي دانم درست مثل تو

 

مثل تو و احساسات تو

 

اري اينگونه اينده ملموس مي شود

 

خدانگهدار

 

 
 



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 145
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 30 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : RRHH

 

مادر خسته از خريد بر گشت و زنبيل سنگين را داخل خانه اورد .
 پسر بزرگش كه منتظر بود جلو دويد و گفت: مامان مامان ! وقتي
من در حياط بازي مي كردم و بابا داشت با تلفن صحبت مي كرد
تامي با ماژيك روي ديوار اتاقي كه شما تازه رنگش كرده ايد نقاشي
كرد!
مادر عصباني به اتاق تامي كوچولو رفت.
تامي از ترس زير تخت قايم شده بود مادر فرياد زد : تو پسر خيلي
بدي هستي و تمام ماژيك هايش را در سطل اشغال ريخت .تامي
از غصه گريه كرد.
ده دقيقه بعد مادر وارد اتاق پذيرايي شد و قلبش گرفت . تامي روي
ديوار با ماژيك قرمز يك قلب بزرگ كشيده بود و داخلش نوشته بود:
مادر دوستت دارم.
مادر در حاليكه اشك مي ريخت به اشپز خانه برگشت و يك قاب خالي
اورد و ان را دور قلب اويزان كرد.
تابلو ي قلب قرمز هنوز در اتاق پذيرايي بر ديوار است.


:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 137
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 30 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : RRHH

 

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود ....
یه غریب اشنا
دل جونمو ربود
اینجوری نگام نکن
گل یاس مهربون
اون غریبه خودتی
تا ابد پیشم بمون


:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 27 تير 1389 | نظرات ()